#بوی_نا_پارت_29
دو تا خواهراي دیگه ام هر کدوم سر خونه و زندگی خودشونن و از نظر مالی وضع شون بد نیست!شوهراي خوبی دارن و بچه هاي خوبتر!
حالا قبل از اینکه وارد خونه زندگی این دو برادر بشیم اول یه سري به مسجد بازار می زنیم که این دو تا،اتفاقی براي نماز ، هر دو یه زمان،حالا با اختلاف دو سه دقیقه رسیدن مسجد و تو تاریک روشن ته شبستان نشستن و می خوان نماز بخونن!یعنی حاج عباس مهر رو گذاشته جلوش که حاج حسن با دستاي خیس از وضو وارد شبستان می شه و یه چشم می گردونه و تا حاج عباس رو می بینه و مجبوري می ره طرفش چون جلوي مردم خوبیت نداره که وقتی برادر کوچیکتر وارد مسجد می شه و برادر بزرگ تر رو می بینه،سرش رو بندازه پایین و بره یه جاي دیگه!باید حفظ ظاهر کرد!وگرنه تو کاسبی خلل وارد می شه!اونم تو یه جایی مثل بازار که فقط اعتبار آدم کار می کنه!خلاصه آروم آروم می ره طرف حاج عباس و با صداي بلند می گه
-سلام عیکم حاج آقا!
-سلام علیکم و رحمت الله!
-تقبل الله!
-همچنین!بفرمایین حاج آقا!
» حاج حسن می شینه که حاج عباس به دوستش اشاره می کنه و می گه «
-حاج آقا شریف هستن از دوستان بنده!حاج آقا شریف،حاج حسن آقا اخوي بنده!
-سلام علیکم حاج اقا حسن!زهی سعادت!ذکر خیرتون رو زیاد از حاج اقا عباس شنیده بودیم و به زیارت تون نائل نشده بودیم!
-از کم سعادتی بنده س حاج اقا!بنده م ذکر خیر جنابعالی رو بسیار شنید م و افتخار آشنائیتون نصیبم نشده بود!چه صعادتی که در خانه ي خدا این اتفاق افتاد و در حضرت دوست و جوار برادر بزرگتر!انشالله که سبب خیر و اشنایی بیشتر و مودت بشه!
-انشالله!
-شما خوب هستین حاج اقا عباس؟
-الحمدلله!شما چطورین؟خونواده چطورن؟
-دعاگوي شما،سر افراز که نمی فرمایین!
-ما که چند وقت پیش مزاحم بودیم!انشالله نوبت شماس!زن داداش چطورن؟شازده چطورن؟
-دست بوس شمان!نور چشمی چطورن؟
-الحمدلله !دست بوسن!
-خب حاج آقا عباس با اجازه تون من مرخص می شم که کار بسیار است و وقت کم!
-در خدمتم حاج اقا شریف!
romangram.com | @romangram_com