#بوی_نا_پارت_28
شبونه میره اونجا و داداشش رو می بینه!حالا بین شون چی می گذره،خدا می دونه اما به هر ترتیبی که بوده،بنچاق زمینی رو که حاجی به نامش خریده بود از حسن می گیره و اونم می ره دنبال زندگی خودش! لحظه ي اخر فقط حسن بهش می گه که دیگه بین اونا برادري نمونده!
عباس م تا چند سال ازدواج نمی کنه و دنبال کار بوده!
حالا این داستان رو تا اینجا داشته باشیم تا برسیم به بعد!
می خواهیم یه مرتبه چهل پنجاه سال بریم جلو!یعنی برسیم به زمان حال!حالا تو این مدت اینا چیکارا کردن بماند!فقط اینو بدونین که دختر کوچیکه ي حاجی ازدواج نمی کنه!صغري خانمم چند سال بعد،از دوري شوهرش دق می کنه ومی میره!
بهتره از عباس که از همه بزرگتره شروع کنیم.
عباس بعد از اینکه از بیمارستان در می اد می ره سراغ پولایی که تو اون چند سال کار کردن با ابوالفضل به دست اورده بوده و باهاش یه زمین طرفاي همین پارك ملت فعلی می خره و تو چند سال بعد رشد می کنه و می فروشدش و براي خودش سرمایه اي جور می کنه و یه حجره تو بازار می خره می شینه به کاسبی کردن.چند سال بعدم ازدواج می کنه.تو اون مدتم به خواهر کوچیکش می رسه و نمیذاره کم و کسري داشته باشه!
حالا بعد از گذشت حدود چهل پنجاه سال می ریم خونه ي حاج عباس جوکار!
حاج عباس جوکار الان یه خونه ي هزار و ششصد هفتصد متري تو فرمانیه داره که دو طبقه،دوبلکسه.یه پسرم داره که الان سی سالشه و اسمش مهرداده و چند وقته که فوق لیسانسش رو گرفته و تو کارخونه ي پدرش کار می کنه که یه کارخونه ي معتبره و تولیداتش تو تمام ایران که هست هیچی،مرتب صادر می شه به خارج از کشور!
مادرش م که زن حاج عباس باشه،از یه خونواده ي خوب و ثروتمنده.
حاج عباس خودش هنوز می ره بازارو سر حجره شو کارخونه رو واگذار کرده به پسرش.از نظر مالی خودش که احتیاج به پول دراوردن نداره هیچی،اگه هفت پشت شم بخورن و بخوابن،بازم براشون کافیه!
چند تا ویلا تو شمال!چند تا زمین این ور و اون ور!خونه ي بزرگ تو فرمانیه!نوکرو کلفت!سه چهار تا ماشین آنچنانی یه طرف،کارخونه با تولیداتش یه طرف!
اما حسن!
حاج حسن جوکار از بزرگاي بازاره!فقط هفت هشت تا حجره تو بازار داره!خونه ش تو کامرانیه س!یه خونه ي هزارو ششصد متري داره که وقتی آدم می ره توش دیگه دلش نمی خواد ازش بیاد بیرون!
دختر یه کارخونه دار رو گرفته و ازش یه دختر بیست و پنج شش ساله داره که درسش تموم شده و یه شرکت بزرگ واردات صادرات تو بالاي شهر داره که خیلی م موفقه و پولساز!تو شرکتش بیست نفر آدم کار می کنن!وضع مالیه حاج حسن م اونقدر خوبه که اگه دویست سال دیگه م فقط بخورن و بریز و بپاش کنن تمام بشو نیست!
اسم دخترشم نگینه و خیلی م خوشگل و قشنگ و خانم.
حاج حسن هنوزم تو بازار،سر حجره شه و کاسبی می کنه!
حجره ي حاج حسن حدودا صد متر با حجره ي حاج عباس فاصله داره اما نه این برادر،نه اون برادر،چشم دیدن همدیگه رو ندارن!اینو اهل بازار نمی دونن!یعنی هر دو شون وقتی جلوي کسی به هم می رسن،براي حفظ ظاهر سلام و علیکی و احوالپرسی و خوش و بشی با همدیگه می کنن اما در نهان سایه ي همدیگه رو با تیر می زنن!
گاهی همدیگر رو وقت نماز ظهر تو مسجد می بینن و با خوشرویی با همدیگه برخورد می کنن اما واي از اون موقعی که مثلا مسجد خالی باشه و اینا اتفاقی به همدیگه برسن!
حاج حسن م به خواهر کوچیکترش رسیده و نذاشته که تو زندگی کمبودي داشته باشه و چون خواهر کوچیکترش ازدواج نکره و سرو سامون نگرفته،مسوولش رو حاج عباس می دونه!
romangram.com | @romangram_com