#بوی_نا_پارت_10

-آره عباس؟

-آره!

-بیا جلو ببینم!

این ابوالفضل،سر دسته ي اراذل و اوباش اون کوچه بود که همه ازش حرف شنوي داشتن!هر کسی که می خواست!» وارد اون کوچه بشه باید به تایید ابوالفضل می رسید

-چیکار داري؟

-نذري تون به مام می رسه؟

-بابام نمی ذاره!

-خوب تو چهار تا فال کش برو!

-نمی شه!حواسش هست!

-تو بی وجودي!رد شو برو!یالا!

-اگه بیارم منم بازي م؟

-تو برو بیار بعد بهت می گم!

عباس همیشه دلش می خواست شانسش رو تو اون کوچه امتحان بکنه!خیلی وقت بود که سه تا قاپ گیر اورده بود و « توي کفتر خونه ي بالا پشت بوم قایم کرده بود.حاج مصطفی یه کفتر خونه با ده پونزده تا کفتر بالا پشت بوم شون داشت!نه اینکه کفتر باز باشه!کفترا رو براي قضا و بلا نگه داشته بود که اونا پیش مرگ و هدف تیر قضا و قدر بشن و مسولیت تمیزي و غذا دادن به کفترا رو به عباس پسر بزرگش واگذار کرده بود اما عباس کفترا رو جلد کرده بود و گاه گداري که سر حاج مصطفی رو دور می دید پرشون می داد!

وقتایی م که براي مثلا نظافت اونجا می رفت با قاپ ها تمرین می کرد و تو کارشم بفهمی نفهمی وارد شده بود.براي همین م خیلی دلش می خواست تو جمع کوچه ي بن بست که اسمش کوچه ي بی پدرا بود خودي نشون بده!مخصوصا به ابوالفضل که بچه ي شر محل بود و همه ي پسرا ازش حساب می بردن و تک و توك بهش باج می دادن!

شگرد ابوالفضل م خاص خودش بود که بعدا و به وقتش بهش می رسیم!

اون روز بالاخره سد آقا سلاخ اومد!با ورود سد آقا صداي صلوات بلند شد!همه به جنب و جوش افتادن!یکی به زور به گوسفندا آب می داد!یکی طناب گردن شون رو باز می کرد!یکی آتیش منقل رو باد می زد!یکی ظرف اسفند دستش بود و منتظر که کی یه مشت اسفند بریزه تو آتیش و با دودش چشم حسودا و بد خواه ها رو کور کنه!بقیه م دست و پاي گوسفنداي بی گناه رو گرفته بودن و آماده که با اشاره ي سد آقا،بیارن شون لب باغچه و تحویل دستاي قوي و بی رحم قصاب محل بدن!

تو این وسط م زن آ از اتاق اومده بودن بیرون و با فاصله از مردا ایستاده بودن و حرکات مردونه رو که شباهت عجیبی به نمایش خیمه شب بازي داشت نگاه می کردن و در گوش هم پچ پچ!

فامیل م تقریبا همگی اومده بودن.خواهرا و برادر صغري خانم و خواهر و برادر حاج کصطفی.همه م با دخترا و پسراشون.

پسرا که رفته بودن قاطی مردا و دخترام پیش مادراشون ایستاده بودن و شیرین کاریاي پسرا رو تماشا می


romangram.com | @romangram_com