#بوی_نا_پارت_11

کردن!پسرایی که هر کدوم براي اینکه خودي نشون بدن زورشون رو به گوسفنداي بیچاره می رسوندن و هر کدوم سعی می کرد یکی از گوسفندا رو از چنگ بقیه در بیاره و بلندش کنه رو هوا!مثل سد آقا قصاب که تو یه چشم به هم زدن گوسفند بدبخت رو سر و ته می خوابوند لب باغچه و کارد رو بیخ گلوش می ذاشت و تو یه لحظه حلقوم زبون بسته رو می برید و خمم به ابروش نمی اومد!

بالاخره به هر شکلی که بود دو تا گوسفند آورده شدن لب باغچه و سد آقا که چایی ش رو تازه خورده بود از جاش بلند شد!صداي صلوات کوچه رو پر کرد!با هر حرکت سد آقا صلواتی بود که فرستاده می شد!

بچه هاي کوچیکتر که می شد ترس از هیبت سد آقا و رسیدن لحظه ي مرگ رو تو چشماشون خوند ، ساکت و بی صدا،یه گوشه با فاصله ایستاده بودن و بدون حرف به این صحنه ها نگاه می کردن!

سد آقا چاقوش رو از پر کمرش در آورد و با مصقل تیزش کرد و طبق عادت دستی به پک و پهلوي اولین گوسفند زدو بعد چاقوش رو گذاشت لاي دندوناش و با یه ضربه،یه دست و یه پاي گوسفند رو گرفت و بلند کرد رو هوا و محکم زد زمین و نشست روش!بیچاره گوسفند قبل از اینکه در اثر بریده شدن حلقومش جون بده،از ضربه محکم سد آقا قبض روح شد!

با زمین خوردن گوسفند،بقیه م هر کدوم سنگینی خودشون رو رو یه جاي گوسفند ول دادن که چاقوي سد آقا از لاي دندوناش در اومد!

-رو به قبله س؟رو به قبله س؟

-آره آره!

-نه بابا!قبله این ور تره!

-بچرخونش این ور!

-پات رو از رو گردنش بردار حروم شد زبون بسته!

-بچرخونش!

-سر اوي یکی رو بر گردون!

-داره نیگا می کنه!

-گناه داره زبون بسته!

-نه !ثواب داره!داره پیشواز می ره!

-جلو چشماشو بگیر!

-گوشت تنش آب می شه ها!

-روش رو بر گردون!

-خفه شد این یکی!


romangram.com | @romangram_com