#بت_پرست_پارت_6


شاهین هم خوشگل بودا....می دونستم تنش هم می خاره بیاد پیشنهاد بده....ولی می دونستم اونقدرا هم جرئت نداره....دیده بود چند باری با نیما اومدم اینجا....خود این منو از همه درخواست ها حفظ می کرد... خدا رو شکر اونقدر هم بهش جذبه نشون داده بودم که هوس لو دادنمو به نیما نکنه...

شاهین رو کرد به مَنو گفت:مثل همیشه دیگه غزل خانم...

با لبخند تایید کردمو شاهین هم یه لبخند زدو رفت...مهبد با تعجب نگام کرد که یه پوزخند بهش زدم و شروع کردم با انگشتام ور رفتن....از اینکه با ناخنام ور برم خوشم نمیاد...ولی از نگاه کردن به این دوتاهم خوشم نمی یومد...

اینقدر با پسرای مختلف اومده بودم اینجا که همه شون می شناختنم... ولی خب من کجا و اینا کجا؟....من بیشتر به خاطر .....

مهرداد پرید وسط فکرمو گفت

مهرداد:غزل؟...

نگاش کردمو لبخند زدم....می دونستم اینجوری خیلی خوشگل تر می شدم....فقط حیف که خانواده ام این جوری بودن.....وگرنه منم مثل این دو تا داشتم کیف عالمو می کردم...نه این که بیشتر پولامو از تیغ زدن این و اون در بیارم...

پیتزاهارو شاهین آورد....سرمو انداختم پایین....می دونستم الآن میخواد راجع به نیما ازم سوال کنه....

شاهین که یه خورده این پا و اون پا کرد دید هیچی نصیبش نمی شه....گفت

-آقای مُهَ.....(مهندس)

با حرص پریدم وسط حرفش: حالش خوبه....

شاهین که می دونست اگه ادامه بده قاطی می کنم هیچی نگفت و رفت....


romangram.com | @romangram_com