#بت_پرست_پارت_34


پروژه رو می دن به من هیچ توضیحی هم نمی دن...با حرص گفتم:

-بابا کی برمیگرده؟....

نیمایه نگاه کوتاه انداختو گفت:دنبال کارای ساحله...فردا باید واسه ورودش یه مهمونی بگیریم...باید بریم خونتون....

بلند شدیم....ساعت ده و ربع بود...

نیما دستشو گذاشت رو سرش....منم اگه دو تا بطری می خوردم الآن اینجوری بودم...

دم در که رفتیم اون کچل دومیه اومد جلو در خم شد و گفت:مهندس....

نیما:من امشب نمیام....هیچ احدی رو هم راه نمی دین...سگارو هم ول کنید...نگهبانارو هم دو برابر کنید....برقای اضطراری و چک کنید... مواظب استراحت بچه ها هم باش...به سعیدی هم گفتم دزدگیرای جدیدو بیاره.... خودتم مواظب اتاق من باش....

کچله:چشم مهندس....بگم همراهتون بیان؟...

نیما:نه لازم نیست....

مطمئن بودم الآن دهنم باز مونده با این چرت و پرتایی که نیما بلغور کرده بود.... که نیما بهم اشاره کردو گفت:با این می رم...

کچله یه تعظیم دیگه کرد و رفت....نیما که تابلو بود سر درد داشت به خاطر اونایی که خورده بود....از بسکه عادت داشت زیاد مست نمی شد...فقط سرش درد میگرفت...

تو حیاط راه افتادیم سیصد متری بود...جلوی کچل اولیه که رسیدیم اومد جلومو نو خم شد و گفت:مهندس...


romangram.com | @romangram_com