#بت_پرست_پارت_32
با خوشحالی گفتم:سروان محتشم کیه؟...
نیما در حالی که داشت جامشو پر می کرد گفت:محمدو یادته....پسر خاله من؟...
وای یا ابولفضل....با سر تایید کردم....
نیما هم در حالی که جامو می برد جلو دهنش گفت:فامیلیش محتشمه....
یه لحظه نگاهش کردم....محتشم....محمد محتشم....پس پسره ی دختر باز پلیس بوده نه بابا....پلیسا هم دل دارن...حالا خوبه غزل خودت گفتی قصدش یه کار دیگه بوده نه دختر بازی...خب حالا مگه چی شده؟باشه بابا پلیسا دل ندارن...
با گیجی به نیما نگاه کردمو گفتم:اونو که می گفتن نرم افزار خونده....
نیما:از اون پلیسا نیست که دنبال پسر و دخترای بد حجابن....پلیسی که دنبال جرمای نرم افزاریه....
یه ذره دیگه فکر کردمو گفتم:پروژه ساحل چیه؟...
نیما:یه هتل خیلی بزرگ...
با تعجب گفتم:یه هتل خیلی بزرگ چه ربطی به جرمای نرم افزاری داره؟...
نیما:هدفی که این هتل بابتش ساخته می شه خیلی بزرگه غزل...خیلی بزرگ و خطرناک...تقریبا ده تا شرکت بزرگ هر چی سرمایه و اعتبار داشتن گذاشتن رو این پروژه....
با حرص گفتم:اون وقت مسئولیتش با منه؟....من فقط رو یه پروژه کار کردم که اونم یه آپارتمان ده طبقه معمولی تو سعادت آباد بود که هنوز نصفه اس....
romangram.com | @romangram_com