#بت_پرست_پارت_3

اون یکی خوشگل تر بود....حداقل ابروهاشو برنداشته بود خودشم عین دخترا آرایش نکرده بود...

راننده:بیا خواهر، من مهردادم این مهبد.....

این یارو هم چه سریع خودشو معرفی کرد...انگار مد شده بود... مد هم جذابیت داشت... البته واسه دختر پسرای خیابونی و دوستی... واسه ازدواج می رفتن دنبال یکی که کمترین توجه رو به مد داشت... سریع سوار شدم و مهرداد هم راه افتاد.... صندلی های ماشین مشکی بود.... به مهرداد نگاه کردم.... مهبد ازش خوش هیکل تر بود....مهرداد خیلی لاغر میزد... ولی خداییش خیلی ته چهره هاشون شبیه هم بود....

داشتم تجزیه تحلیلشون می کردم که چقدر مایه پایه دارن و امروز چقدر کاسبم که مهرداد گفت

-کجا خواهر؟

آروم گفتم:برو سمت یه پیتزایی... من اینجاها رو بلد نیستم...

تو حرف زدن با پسرا سعی می کردم آروم حرف بزنم.... گاهی اوقات فکر می کردم فقط دارم زمزمه می کنم ولی اونا می فهمیدن.... شاید هم از رو عادت تکرار این چیزای تکراری می دونستن الآن دختره چی میگه...

مهبد یه پوزخند زد که مهرداد بهش چشم غره رفت... پسره چلغوز فهمیده که یه دختره پایین شهری گیرش افتاده... آره فکر کن یه درصد... دختر پایین شهری؟... من اینجا رو بهتر از شما می شناسم...هر روز اینجا بودم...باید می رفتم سر کار...

جلو پیتزا(....)وایساد... از پیتزا های اونجا متنفر بودم... نیش مهبد بازتر شد... خب می خواد منو امتحان کنه توله سگ...

دوباره گفتم:برو پیتزا(....)خیلی بهتره...

ابروهامو دادم بالا و سعی کردم... به زور لبخند بزنمو اونو جمع کنم... این حرکتم خیلی مد شده بود...جذابیت داشت...

مهبد سوت زدو گفت: هیجا رو هم بلد نیستی...

شونه امو بالا انداختم ...

romangram.com | @romangram_com