#بت_پرست_پارت_26


نیما دوباره عصبانی گفت:تو دوباره..........

پریدم وسط حرفش:نه به خدا....

نیما:چی می خواستم بگم؟...

-نمی دونم هر چی بود مسلما بعدش عصبانی می شدی داد و بیداد می کردی....

نیما:بیا به هش میگم راهت بده بیای....بار آخرت باشه که....

-باشه باشه....خداحافظ

قبل از این که بخواد بپرسه تو اصلا می دونی من چی می خوام بگم قطعش کردم....

رفتم جلو در تا پنجاه شمردم دوباره زنگ زدم....

نگهبانه این بار خم شد جلوم گفت:بفرمایین تو خانوم مهندس....

منو می گی انگار فرش قرمزه دارم می رم اسکار بگیرم....

همون حین یه کچل دیگه اومد کنارم...

یه نگاه بهش کردمو گفتم:سلام...


romangram.com | @romangram_com