#بت_پرست_پارت_19

تازه نگام افتاد به پیرمرده که بلند شده بود تا یه پولی بذاره تو جیب سروانه....خب دیگه کارم ساخته است....واسه چی پاشدم خودمو سبک کردم اومدم اینجا نمی دونم........

خدایا یه پنجاه تا دیگه صلوات بزن به حسابم و از اینجا خلاصم کن برم خونمون خیلی کار دارم... بچم رو گازه....

سروانه یه نگاه بهم کردو گفت:شما گفتین همسر دوم این آقایید....

با یه لحن خسته گفتم:نخیر من اصلا ایشونو نمی شناسم .... کنار خیابون ازم خواستن سوار ماشین بشم....بعد هم که همون آقاهه اومدن ازم خواستن بیام....

سروانه که خیلی جا خورده بود منم یه لبخند پیروزمندانه زدم....سروانه گفت:ولی واسه یه مزاحمت ساده که از خانوم درخواست نمی شه بیاد کلانتری....

اوف چه لفظ قلمی هم حرف می زنه....درخواست....

با یه لحن قانع کننده گفتم:بله، می تونید از این آقا بپرسید....

بعد به پیرمرده اشاره کردم اونم که نمی خواست تو دردسر بیفته گفت:بله....سرباز شما خیلی شلوغش کردن....

یه دونه از اون لبخند پدرسوختگیا به پیرمرده زدم....

سروانه هم یه تعهد از پیرمرده گرفت گفت:بفرمایید می تونید برید....

با هم اومدیم بیرون...

رو کردم به پیرمرده با تفکر گفتم:راستی...گفتی اگه یه دختر مثل من داشتی کجاها بودی؟....

ابرومو دادم بالا....

romangram.com | @romangram_com