#بت_پرست_پارت_16


شروع کردم تو دلم غر زدن :من با این گودزیلا؟؟؟...یه لحظه یادم اومد که اصلا قیافه اشو یادم نیست....پس از کجا می دونم پسره گودزیلاست؟....اگه پولداره برم، لعنت به من که مایه پایه شم یادم نمیاد...یعنی بده بپرسم شما چقدر مایه پایه دارین؟....این که جذابیت نداره...

حسام که انگار منتظر جواب بود گفت:اِِِِ....غزل چرا جواب نمی دی؟....

خب برم لااقل یه شام مفتی می خورم که....

بی خیال گفتم:باشه....ساعت چند، کجا؟....

حسام که معلوم بود ذوق مرگ شده گفت:ساعت هفت،جای همیشگی....





یه پوف کشیدم....حالا اینو کجای دلم بذارم....

با یه لحن خر کننده گفتم:ببین حسام،...من نمی تونم بیام اونجا....بیا پارک شقایق ، ولنجک....

حسام:باشه،...همون ساعت هفت...من با ماشینم جلو پارکم بیا...

بعد هم گوشی رو قطع کرد....کره خر...ماشینش چی بود؟...

کوله امو روی پشتم جا به جا کردم....مانتوم نازک بود و هوا سرد ....از قصد نازک پوشیده بودم تاپ صورتی زیر مانتوم معلوم بشه....همیشه خود آزاری داشتم دیگه....


romangram.com | @romangram_com