#بت_پرست_پارت_11
گفت:پرسیدم اسمت چیه....چرا اینجوری می کنی؟....
حتی موقع گفتن این حرفشم بهم نگاه نکرد....این دیگه خیلی عجیب بود....حتی سعی نمی کرد زیرزیرکی نگاه کنه.....
زود گفتم:اسم خودت چیه؟....
خندش گرفت....ولی نخندید....فقط چشماش یه برقی زد....خیلی خوشگل شد....
آروم گفت:محمد....
محمد؟....محمدچشم آبی....کجا دیده بودمش؟....کجا؟...
محمد:تو آخر نمی خوای اسمتو بگی...
آروم گفتم:غزل...
بعد پرسیدم:ببین تو خیلی واسم آشنا می زنی....کجا دیدمت؟....
محمد یه پوزخند تو حلقم زد:واقعا؟....
تازه یادم افتاد....چشمای نیما سبز بود....چشمای مامان نیما آبی....از فامیلای مامان نیما بود...تو اون مهمونی....
بلند گفتم:نگه دار.... پیاده میشم....
محمد با تعجب نگام کرد... آب گلومو قورت دادم...اگه به نیما می گفت...نیما می کشتم....از فامیلا مامانش بدش میومد....
romangram.com | @romangram_com