#بغض_غزل_پارت_99
سهیل که این را گفت مامان با دوتاچایی به کنار ما اومد وسهیل رو به من گفت:
-تا من چایی رو بخور تو هم پاشو برو صبحانه بخور که بعد شروع کنیم.
-چی رو؟
-درس رو دیگه!
-اَه دوباره درس.
-برو اینقدر غر نزن، اگه امروزخوب درس بخونی برات یه سورپرایز دارم.
-چی؟!
-اول صبحانه، دوم درس سوم سورپرایز.
-حالا نمیشه سوم رو اول بگی؟
-نه!
-آفرین اذیت نکن بگو چی؟!
-خیال کردي! همون که گفتم.
من هم به شوق سورپرایز سهیل صبحانه ام را خوردم و شروع به درس خوندن کردم.سهیل خیلی خوب درس میداد و
چون مهربان ودلسوز بود آدم از درس زده نمیشد ولی اگر یک سوال از سوالهایی که نیما میپرسید رو بلد نبودم کلی
داد و هوار میکرد. سهیل قواعد رو خوب توضیح میداد من هم خوب یادگرفتم ولی باز طبق معمول زود خسته شدم و
به بازیگوشی پرداختم که سهیل گفت:
-غزل شیطونی نکن، به درس گوش کن.
-دارم به درس گوش میکنم.
-آره جون خودت
-باور کن.
romangram.com | @romangram_com