#بغض_غزل_پارت_98


-چه قدر بداخلاق!

-سهیل بهت میگم حالم خوب نیست.

-خُب بابا، متوجه شدم چرا عصبانی میشی؟ نیما جریان رو برام تعریف کرده.

-جریان چی رو؟

-جریان دیشب رو.

بعد آرومتر براي اینکه مامان نشنود گفت:چرا اینقدر بیخودي خودت رو ناراحت میکنی؟ مگر من نگفتم همه چیز رو

فراموش کن؟ چرا به عسل اونطوري گفتی؟ ناراحت میشه.

-به خدا من نمیخواستم بهش حرفی بزنم، اصلاً نمیدونم براي چی سرش داد زدم اون موقع توحال خودم نبودم،

متوجهی؟

-آره متوجه ام، ولی اینا همش به خاطر فکر و خیال هاي بیهوده است که میکنی.

-آخه دست خودکه نیست خواب بدي دیدم.

-چه خوابی؟

-اینکه تو زیر قولت زدي!

-کدوم قول؟!

-اینکه از پیش ما نمیري.

-خب قرار نیست که برم.

-ولی من خواب دیدم که میري.

با مهربونی گفت: غزل جان، اینقدر فکر و خیال بیهوده نکن به همین خاطر خواب هاي عجیب و غریب میبینی. مطمئن

باش که من از پیش شما نمیرم.


romangram.com | @romangram_com