#بغض_غزل_پارت_95

****

سه روز از بازگشت ما گذشته بود و من مجبور بودم درس بخونم نیما از روزي که برگشته بودیم در درس ریاضی به

من کمک می کرد چون که هشت روز بعد امتحان داشتم.غروب وقتی که نیما از سرکار برگشت،هنوز استراحت

نکرده بود که به من گفت کتابهایم را بیاورم تا درس بخونیم،اسم درس که می اومد حالم بد می شد ولی مجبور بودم

این یکی،دو هفته رو هم بگذرونم ،در این فاصله چند فصل از ریاضی و چند درس از عربی رو خونده بودم ولی آن

مقداري رو که باقی مونده بود ،قرار بود که نیما و سهیل یادم بدهند اون شب نیما با این که خیلی خسته بود ولی تا

نزدیک هاي ساعت یازده با من ریاضی کار کرد،مغزم دیگر نمیکشید نیما هم متوجه شده بود و درس رو تموم کرد

قرار بود فردا صبح سهیل با من عربی کار کند و به خونه ي ما بیاد، من خیلی از این موضوع خوشحال بودم چون که از

وقتی که برگشته بودیم سهیل رو ندیده بودم.

شب وقتی خوابیدن خواب بدي دیدم، خواب دیدم که هر چقدر سهیل رو صدا میکنم توجه نمیکند و از پیش ما میرود

نمیدونم چه خوابی بود سهیل آرام آرام با اونکه میخندید از ما دور میشد و برایمان دست تکان میداد، باورم نمیشد، اما

عسل هم گریه میکرد والتماس میکرد که سهیل نره ولی سهیل به حرف ما گوش نمیکرد وراه خودش رو میرفت . من

و عسل گریه میکردیم اما سهیل میخندید و به راحتی ازما دور میشد و به یکباره میان درختها از نظر ما محو میشد.

-غزل، غزل، بلند شو ببینم چی شده؟

از خواب پریدم و دیدم مامان و عسل نگران بالاي سرم ایستادند، وقتی بیدار شدم با صداي بلند زدم زیر گریه و خودم

و توي بغل مامان انداختم، از صداي گریه ي من بابا و نیما از خواب پریده بودند و به اتاق من اومدند، مامان خیلی

نگران شده بود و به عسل گفت که براي من آب قتد درست کنه.

نیما با نگرانی گفت: چی شده غزل، خواب دیدي؟

من بی اختیار دوباره زدم زیر گریه و بلند فریاد کشیدم وگفتم: همش تقصیر عسله، همش تقصیر اونه، اون باعث شد

که بره، اون باعث شد.

romangram.com | @romangram_com