#بغض_غزل_پارت_93

_یعنی من رو هم دوست داري؟

_براي چی می پرسی؟

_تو بگو،چی کار داري؟

_خب مسلمه که دارم.

_راست میگی؟

_دروغم چیه.

_پس یه قول میدي؟

_آخه چه قولی؟

_تو میدي یا نه؟

_چشم می دم ،بگو چه قولی؟

_توروخدا هیچ وقت ترکمون نکن به خاطر من.

سهیل که تعجب کرده بود ،ناراحت شد و گفت:براي چی چنین فکري کردي؟

_خب آخه می دونی؟

سهیل نگذاشت حرفم تمام بشه و عصبانی گفت:فکرهاي بچه گانه نکن ،من همه ي شما رو دوست دارم اگه از شما

جدا بشم دیگه کسی رو ندارم.

با این حرف سهیل خیالم راحت شد و لبخندي زدم و برگشتم.کنار در نشستم و کم کم خوابم برد.به تهران که

رسیدیم نیما داد زد:

_از خواب بیدار شید توي شهریم ،زشته خوابیدید.

سهیل آهسته گفت:ول کن بذار بخوابن ،چی کارشون داري؟

_نه بابا،خیلی خوابیدن زیادیشون می شه ،عسل ،غزل بیدار شید دیگه ،مگه با شما نیستم؟

romangram.com | @romangram_com