#بغض_غزل_پارت_90
همه رفتن کسی با ما نموندش
کسی خط دل ما رو نخوندش
همه رفتن ولی این دل ما رو
همون که فکر نمی کردي سوزوندش
سرم رو بر دستام گذاشته بودم و راحت چهره ي سهیل رو می دیدم.نیما خسته بود و داشت خوابش می برد،سهیل
حواسش به من نبود و رانندگیش رو می کرد و زیر لب با آهنگ زمزمه می کرد:
عجب بالا و پایین داره دنیا
عجب این روزگار دلسرده با ما
یه روز دوروبرم صد تا رفیق بود
ولی امروز ببین تنهاي تنهام
آهنگ قشنگی بود،شعر هم قشنگ بود و معین هم قشنگ می خوند،دلم به حال سهیل گرفته بود ،بغض کرده
بودم،برگشتم به نیما نگاه کردم خواب بود عسل هم داشت بیرون رو نگاه میکرد ،دلم بدحالی شده بود.ماشین بابا رو
نگاه مر کردم که جلوتر از ما حرکت می کرد .از کنار طبیعت و سبزه ها رد می شدیم و آدم خود به خود حالش یک
جوري می شد ،سهیل آروم کنار گوشم گفت:
_تو فکري؟
من که تازه متوجه ي سهیل شده بودم هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم دوباره آورم گفت:
_پرسیدم چرا تو فکري؟
عسل متوجه شد که سهیل نمی خواد صدایش رو کسی بشنود به همین خاطر خودش رو به خواب زد،من که متوجه
شده بودم آروم گفتم:
romangram.com | @romangram_com