#بغض_غزل_پارت_87
_منتظر باش آقا سهیل ،حالا یه خودش آمدي نشونمون می دن که خدا می دونه.
_آهاي نیما خان،درست صحبت کن ها،یه احترام هم بلد نیست بذاره.
_به کی ؟به تو؟
_آره پس چی؟مگر من واسه ات زن نگرفتم حالا به جاي دستت درد نکنه است دیگه؟!
سهیل خندید و گفت:خب راست میگه نیما،اگر غزل نبود که تو هنوز هم یه لاقبا بودي
به حرف سهیل بیخودي زدم زیر خنده و بلند خندیدم که باعث شد سهیل با تعجب بگه:
_غزل جان ،من همچنین حرف خنده داري هم نزدم ها!
_آره ولی چون براي حال گیري نیماست خندیدن الکی هم عالمی داره،پس تو هم بلند بخند.
به گفته ي من ،سهیل هم من رو همراهی کرد و الکی هر دو بلند خندیدیم که نیما گفت:
_هه هه،زهر مار!رو آب بخندید.
عسل به طرفداري از نیما گفت :حالا که چی گیر دادي به داداشم به خودتون بخندید ،غزل خانوم تو هر پررو شدي ها.
_بشین ببینم بابا تو هم.
_برو بابا ،آقا سهیل حال شما رو هم وقتی زن گرفتید می بینم.نمی خواید که تا آخر عمر مجرد بمونید.
با این حرف عسل رنگ از رخسار سهیل پرید متوجه بودم چه حالی داره و به چی فکر میکنه براي این که از فکر
درش بیارم گفتم:
_سهیل ول کن این ها رو زورشون می یاد ازدواجشون مثل ازدواج من و تو نمی شه.
نیما عصبانی شد و گفت:یعنی چی؟مگر ازدواج من چش بود؟
_چس نبود عزیزم ولی با هزار نذر و نیاز جواب بله رو گرفتیم،ولی سهیل جان اراده کنه دخترها جلوي پاش صف می
کشن.
سهیل می خندید که نیما گفت:اُه اُه ترمز بابا!پیاده شو با هم بریم،دخترها جلوي پاي این صف می کشن؟
romangram.com | @romangram_com