#بغض_غزل_پارت_82


خودش رو از بغل پیام بیرون کشید و چند قدم آن طرف تر رفت و دوباره گفت:

-من یه عمره دارم گریه می کنم، وقتی دنیا اومدم مادرم مرد و گریه هاي شبونه ام رو دست یه مرد نوازش کرد و

ساکت کرد، هیچ وقت گریه هام تموم نمی شه، تا اومدم جون بگیرم و بشم اون کسی که پدرم همیشه آرزوش بود، تا

اومدم دیگه گریه نکنم، نفهمیدم چی شد و چرا ولی پدرم مرد. وقتی پدرم مرد، دنیا مرد، زندگیم مرد، امیدم مرد، جز

اون هیچ کس رو نداشتم. امیدم رو بستم به دو تا چشم دریا که دریام خشک شد، چشمهام کور شد، بهارم خزون شد و

شیرینی زندگیم که با عسل بود تلخ شد، امروز هم نیما که همیشه یارم بود متعلق به یکی دیگه شد، فکر نکنم این

گریه هیچ وقت تموم بشه نه تو پیام و نه غزل نمی تونید گریه ي من رو آروم کنید، خدا یکی رو می آفرینه که بخنده

یکی رو هم واسه ي این که گریه کنه من رو هم آفریده که گریه کنم فقط همین. حالا هم شما دو تا سعی نکنید من رو

دلداري بدید و بهم نگید که آروم باش و گریه نکن، من حتی اگر اشک نریزم یک عمره که از داخل گریه می کنم و

اشکم رو تو دلم می ریزم پس نگران من نباشید من بیست و پنج ساله با این وضع دارم زندگی می کنم، عادت دارم،

در واقع به جاي زندگی دارم گریه می کنم پس بی خیال باشید.

با حرف هاي غمناك سهیل هم من و هم پیام سرجایمان خشکمان زد، نه به خاطر غم سهیل بلکه به خاطر بزرگی روح

سهیل، به خاطر زندگی سهیل و به خاطر صبر سهیل بود که سر جایمان مونده بودیم و نمی تونستیم حرکت بکنیم،

سهیل رفت و آبی به صورتش زد و بعد به کنار ما برگشت و گفت:

-نمی خواید قیافه هاتون رو درست کنید اگر قرار باشه با این ریخت بیاید بالا که همه کپ می کنند، یه آب به

صورتتون بزنید و بیایید بالا من رفتم.

سهیل چند قدم نرفته بود که برگشت و رو به پیام گفت: امیدوارم مثل غزل راز نگهدارم باشی.

دوباره به راهش ادامه داد و به خونه رفت، من و پیام حتی به هم دیگر هم چیزي نداشتیم که بگیم و هر دو صورت

هایمان را شستیم تا اشک هایمان رو کسی نبینه و متوجه نشن که گریه کردیم و بعد در همون سکوت به خونه رفتیم.


romangram.com | @romangram_com