#بغض_غزل_پارت_80


چیزي باشه و اگر نه آدم خونگرمی هستی و هیچ وقت از شلوغی بدت نمی اومد!

-خب این که دلیل نمی شه!

-چرا خوبم دلیل می شه، دلیلش هم اینه که تو دوست نداشتی آرش پیش ما باشه و با عسل مصاحبت داشته باشه و

دوست نداشتی که سهیل رقیبش رو کنار خودش ببینه و ناراحت بشه.

سهیل گفت: چرا شما چنین برداشتی کردید؟

-سهیل جان درسته برادر نداري ولی من رو برادر خودت بدون چرا می خواي از من پنهوه کنی؟

-آخه چی رو؟

-این که عسل رو دوست داري!

سهیل لحظه اي مکث کرد و جواب داد: کی گفته که من عسل رو دوست دارم؟!

-کسی نگفته خودم متوجه شدم، از نگاهاي تنفرآمیزي که غزل به آرش داشت، از نگاهاي حسرت با تو به آرش و

عسل، از تنهایی هاي تو و غزل از به فکر فرو رفتن هاي تو و حتی از نیش و کنایه هاي غزل که یک بار به من گفت

عسل خودش رو گم کرده آقاي نواصري اینا رو دیده و از همین الان با حرف هایی که در مورد حلقه ي نشون عسل

زده شد و عصبانی بیرون اومدید.

بعد از این دایی مکث کرد و آروم گفت: و از نگاههاي پر غم تو به عسل.

نه من و نه سهیل هیچکدام هیچی نگفتیم، خوشحال بودم از این که دیدم سهیل متوجه شده که من به دایی حرفی نزدم

و رازش رو فاش نکردم، همگی ساکت بودیم که پیام دوباره گفت:

-سهیل چرا به خودت بد می کنی؟

-یعنی چی؟!

-واسه ي چی به عسل نمی گی دوستش داري؟!


romangram.com | @romangram_com