#بغض_غزل_پارت_79
متوجه نشه بیرون رفتم تا ببینم سهیل در چه وضعی است وقتی به حیاط رفتم دیدم گوشه ي حیاط تنها روي سکو
نشسته بود، نمی دونستم تو این وضعیت چه می تونستم بهش بگم که آروم بگیره، به هر ترتیب آروم خودم رو به او
رسوندم، از صداي پاهاي من متوجه شد و به عقب برگشت وقتی که من رو دید انگار خیالش راحت شده بود و آسوده
سرش رو برگردوند. روي سکو کنارش نشستم هر دو ساکت بودیم و هیچ کدام حرفی براي گفتن نداشتیم در این
هنگام سکوت ما شکسته شد و یک نفر از پشت سر ما گفت:
-حالا متوجه حرف غزل شدم!
من و سهیل به عقب برگشتیم و با دیدن پیام یکه اي خوردیم. پیام اومد و بین من و سهیل نشست و دست بر گردن
هر دوي ما انداخت و گفت:
-دو تا آدم دلسوز و حساس براي هم دیگه درد دل می کنن ولی هیچ کاري از هیچ کدومشون بر نمی یاد مسخره
است مگه نه؟!
-چی مسخره است دایی؟ این که درد دل می کنیم.
-نه این که هیچ کدوم به فکر چاره نیستید!
سهیل گفت: پیام، منظورت از این که گفتی متوجه ي حرف غزل شدم چی بود؟
-هیچی، روزي که با خانواده ي آقاي نواصري رفته بودیم دریا، غزل در مورد آرش و عسل یه چیزي گفت که متوجه
ي منظورش نشدم ولی حالا متوجه شدم.
من خودم یادم نمی اومد که دایی چه موقع رو می گفت ولی سخت تر از هر لحظه اي نگاه حقارتی بود که سهیل به من
انداخت آخه من به سهیل قول داده بودم که در این مورد با هیچ کس صحبتی نکنم به همین دلیل به خاطر این رفع
سوءتفاهم بشه خطاب به دایی گفتم:
-کی رو می گی دایی که من یادم نمی یاد؟!
-زمان خاصی رو نمی گم، ولی یادته دوست نداشتی خانواده ي نواصري با ما باشن همون موقع فهمیدم که باید یه
romangram.com | @romangram_com