#بغض_غزل_پارت_76
گفت:
-نیما جان، تو نظرت در مورد رها چیه؟
-مگه قراره نظري داشته باشم؟ دختر خوب و متینه.
-تو چطور می بینیش، بهش علاقه داري؟
-چه طورش رو که گفتم ولی من به همه علاقه دارم.
با شیطنت گفتم: مامان منظورش چیز دیگه اي یه مجنون جان، خودت رو به اون راه نزن.
-تو یکی حرف نزن که هر چی می کشم از دست تو می کشم.
-ا اگه من نبودم که الان مامان اینجا نبود مجنون جان.
-این قدر مجنون جان مجنون جان نکن.
مامان لبخندي زد و گفت: مامان، اگه دوستش داري به من بگو، می فهمم چی می گی عزیزم خیالت راحت باشه ما هم
قبولش داریم وقتی به بابات گفتم سر از پا نمی شناخت و می گفت بهتر از رها واسه ي نیما پیدا نمی شه. اگه دوستش
داري بگو چون من زیاد اینجا نیستم ولی اگر این موضوع سر بگیره ان شاءالله جشن نامزدي رو می گیریم و می ریم.
-مادرِ من حالا غزال یه چیزي گفت ولی خوب هر چی خودتون صلاح می دونید همون رو انجام بدید.
من گفتم: اگر یه چیزي گفتم پس چیه تا بناگوش سرخ شدي و حرف مامان رو به کرسی نشوندي اي کلک! من
داداش مجنون خودم رو می شناسم.
-برو پدر صلواتی!
و بعد بالش رو برداشت و به سمت من پرت کرد و باعث شد که من از اتاق به بیرون بپرم.
****
بعد از صحبت هایی که پدر و مادر با عمو و زن عمو داشتند قرار شد که روز خواستگاري پنجشنبه همان هفته برگزار
romangram.com | @romangram_com