#بغض_غزل_پارت_74
در این لحظه پیام هم به کمک من اومد و گفت نیما جان غزل که چیزي نگفته شاید یه چیزي هست که این حرف رو
میزنه بد خیر و صلاحت رو میخواد واقعا که لیاقت نداري
نه پیام جان این عادت داره هر روز براي من یه دختر جور کنه تا حالا صدبار براي من زن پیدا کرده غزل یه تخته اش
کمه مگه تو خبر نداي
آي آي به خواهرزاده من توهین نکن واگرنه با من طرفی
بعد از پیام خاله پري کفت راست میگه به خواهرزادمون توهین نکن
خاله جان شما هم مامان بزرگ شما چی شماهم یه حرفی بزنید
مادر بزرگ گفت با اون ها موافقم
خب خب تر خدا بسه نمیدونستم خواهر شر ما این قدر خاطرخواه داره خوبه تو رو خدا آهاي مردم دیگه کسی نیست
خاطر غزل رو بخواد
با این گفته هاي نیما سهیل و ریوف به همراه عمو حسام به طرفداري من بلند شدند و به کنار ما اومدند و با دیدن این
وضع چشم هاي نیما گرد شده بود و با ناراحتی و درماندگی گفت:
پس اینجا کی طرفدار منه.
مامان گفت من.
رها گفت منم همین طور.
عسل گفت: ما هم هستیم!
عمو منوچهر گفت: چاکر آقا نیما.
-مخلص همه گیتونم.
من با دیدن این موقعیت گفتم: آقا نیما طرفدارهاي من هفت نفرن ولی واسه ي شما چهار نفرن منهاي یکی که می شه
romangram.com | @romangram_com