#بغض_غزل_پارت_66
مهمی پارازیت نندازید
مامان گفت آخه دختر تو مگر بیکاري که این قدر این طفلک ها رو اذیت میکنی
خب اگه بیکار نبودم که اذیتشون نمیکردم
سهیل خندید و گفت الحمدالله یه بار خودش اعتراف کرد که اذیت میکنه
نه خیرم سهیل خان میخوام برات زن بگیرم داري پیر میشی اون وقت باید پس فردا تو رو ترشی بندازیم تازه سرکه
هم گرون شده و ترشی انداختن به صرفه نیست مجبور میشیم بذاریمت خانه سالمندان
دست شما درد نکنه غزل خانوم باشه باشه یادم میمونه
ریوف در این لحظه وسط حرف ما پرید و گفت سهیل جان تو چرا خودتت رو ناراحت میکنی بیخیال حرفاي غزل شو
من گفتم آهاي آقاي ریوف خان
جان ریوف خان
خب دیگه پررو نشو حالا یه بار بهت گفتم خان دور بر ندار در ضمن چیکارش داري زورت میاد به خودت زن نمیدن
میخواي این طفلک و از کارو زندگی بندازي
با این حرف من پیام بلند خندید و گفت نکنه میخواي با زن دادن سهیل براش زندگی فراهم کنی
بله پس چی
آهان مطمین باش همینه که تو میگی آخه دختر خوب کدوم بخت برگشته اي رو دیدي که با زن گرفتن داراي زندگی
شده باشه طفلک تازه بعد از زن گرفتن باید فکر یه گله جا تو قبرستون باشه تازه اگر پولش برسه همون یه گله جا
رو هم بگیره همه میخندیدیم اما نگاه چپ چپ مرجان به پیام خیلی دیدنی تر و خنده دارتر از حرف پیام بود همه
میخندیدیم که دوباره ریوف گفت
غزل خانوم شما این همه دیگران رو خانواده دار و متاهل میکنی چرا براي خودت شوهر پیدا نمیکنی
romangram.com | @romangram_com