#بغض_غزل_پارت_64


حرف رو زدم، وقتی من این حرف رو زدم آرمان که پشت سر ما نشسته بود حرف هاي

مارو می شنید گفت:

-غزل خانوم، مگه من چمه؟

من که از حضور آرمان تعجب کرده بودم یکه اي خوردم و با ترس گفتم: آقا آرمان!

شما اینجا هستید.

بله واسه چی ترسیدید ؟ لولو خرخره که نیستم

من که نگفتم هستید تازه لولو که ترس نداره

پس چرا من رو که دیدید رنگتون عوض شد

نه براي چی خب راست گفتم دیگه چی رو راست گفتی این که من آدم خوبی نیستم

نه این که کلاس میذارید و بلند نمی شید برقصید

کلاس نمیذارم من عادت ندارم هرجا که رسیدم و جشن بود برقصم

حالا دیگه اینجا هرجا شد

من کی این حرف و زدم

منظورتون همین بود دیگه اصلا از کسی که بدون اجازه به حرف دونفر گوش کنه بیشتر از این نباید انتظار داشت

بعد از این حرف پاشدم و رفتم که دوباره برقصم متوجه بودم که آیسان از طرز رفتار ما متعجب شده بود آخه خیلی

ساکت فقط نگاه میکرد آرمان هم که اصلا فکرش رو نمیکرد من باهاش این چنین رفتار کنم عصبانی به صندلیش

تکیه داد و دیگر هیچ نگفت شب خیلی خوبی بود در تمام مدت خیلی خوش گذشته بود ولی آخر شب موقع

خداحافظی دلم بدجوري گرفته بود از این که مریم هم ازدواج کرده بود و داشت میرفت خاله ومادر بزرگ از

خوشحالی خوشبختی او و یا از این که دیگر مریم توي خونه نبود گریه میکردند چنین حالی موقع ازدواج صفورا به من


romangram.com | @romangram_com