#بغض_غزل_پارت_60


حداقل یه زنگ بهشون بزنم و بگم که دیر می ریم، موبایل رو از دستم کشید و

خاموش کرد و توي کیفش گذاشت و گفت موبایلت براي من باشه، موبایلم رو که برد

هیچ، یه غذاي آلی گولیایی سفارش داده بود که اصلاً نمی دونستم چه طور باید

بخوریم به همین خاطره که خودش می گه زهرمار. اي این چه دختریه؟! برداشته

دزدگیر هشت تا ماشین رو با هم زده سرم داشت می رفت، تلفن رو برداشته مزاحمی

زنگ می زنه، هی راه می رفت و لگد به لاستیک ماشین هاي بیچاره ي من می زد،

واسه ي همشون باید لاستیک بگیرم، آخه یکی نیست بگه روي کاپوت ماشین صفر

کیلومتر نمی شینند، شربت رو ریخته روي زمین و مستخدم رو صدا می زنه می گه پیام

ریخته بیا پاك کن، اصلاً دخترتون آزار داره آبجی خانوم، هر چی ورق و کاغذ و سند و

پرونده داشتم قاطی پاطی کرده بود، مشتري پول آورده بود براي ماشین گذاشته روي

میز من و خانوم برداشته بدون این که من بفهمم فرار می کنه، حالا من و اون آقاي

بیچاره با اون مستخدم بدبخت تمام نمایشگاه رو دنبال چک داریم می گردیم، اما

خانوم لام تا کام حرف نمی زنه، روانی شدم به خدا، شما با این چی کار می کنید؟

بیچاره ام کرده، بدبختم کرده.

پیام همین طوري می گفت و همه می خندیدند، نیما که از خنده روده بر شده بود گفت:

-پیام خان! من بهت چی گفتم؟ نگفتم این پیشنهاد رو بهش نده.بیچاره ات می کنه.

-بابا من چه می دونستم این طوري می کنه.

-یعنی تو توي این نوزده سال نشناختیش، تا حالا صدبار از من خواسته ببرمش

شرکت ول نبردم، واسه ي این که می دونم سقف شرکت رو می یاره پایین.


romangram.com | @romangram_com