#بغض_غزل_پارت_59
-مرجان جان، من که گفتم الان غزل برشته اش کرده باور نکردي!
وقتی که نشستیم مامان با عصبانیت از پیام پرسید: چرا موبایلت رو خاموش کردي؟
پیام گفت: به من چه بابا، همتون ریختید سر من، مگه من موبایل دارم که شما
می گید موبایلت رو خاموش کردي!
مرجان با تعجب پرسید: پس موبایلت چی شد؟
بعد در حالیکه ترسیده بود سریع گفت: پیام دزدیدنش؟!
نیما با خنده گفت: نه مرجان عزیز، تند نرو کجا دزدیدن، بهتره همه ماجرارو از
غزل خانوم بپرسید آخه این پیام بخت برگشته که تمام روز رو با غزل بوده الان ناي حرف زدن نداره.
مامان رو به من گفت: غزل بگو ببینم تا الان کجا بودید، موبایل پیام کجاست؟
-هیچ جا مامان جان، جامون امن بود، دایی من رو دزدیده بود و موبایلش هم
خاموش کرده بود تا کسی زنگ نزنه و از موضوع پی نبره و توي کیف من گذاشته بود،
بعدش هم با کتک من رو برد که به زور بهم زهرمار بده، من هم هی می گفتم اگر
قرارچیزي بخوریم بریم خونه با بقیه بخوریم ولی گوش نکرد که نکرد من رو به زور
با خودش برد و این قدر تو سر من زد که خدا می دونه همه دایی دارن ما هم دایی داریم! همه...
من همین طور داشتم می گفتم که پیام وسط حرفم پرید و گفت: کجا تند داري
می ري؟! ترمز کن با هم بریم!
-همون یه باري که باهات اومدم بس هفت پشتم بود.
-آي آي عجب رویی داري تو! آبجی خانوم حالا نمی گم امروز چه بلاها که بر سر
من نیاورده این خانومتون، ولی من رو به زور برداشته برده رستوران می گه بهم شام
بده، وقتی بهش گفتم دیر می شه، دلواپس می شن، گفت بی خیال من هم گفتم بذار
romangram.com | @romangram_com