#بغض_غزل_پارت_51
شما به دل نگیرید ، من معذرت می خوام
سهیل گفت : نه بابا خودم متوجه شدم ، غزله دیگه اخلاقش همین طوریه کارش هم نمی شه کرد ، آدم کارهاش رو به
دل نمی گیره آخه دختر دوست داشتنیه
-اره حق با شماست ، فکر کنم ما هم بریم کنار بچه ها بهتر باشه ؟
-اره بریم پیششون
من که همه حواسم به انها بود زیر لب به سهیل گفتم:
-اي خاك بر سرت که این قدر بی عرضه اي!
از قشه همین لحظه ارمان کنار من توي اب زمین خورد و فکر کرد من با او بودم، بلند شد و خودش رو مرتب کرد و
گفت:
-غزل خانوم ، مگه تو اب می شه ادم خودش رو کنترل کنه
من هم که منظورش رو نفمیده بودم گفتم : وا! اقا ارمان شما هم به چیزیتون می شه ها مگه من چیزي به شما گفتم
ارمان که تعجب کرده بود گفت: شما با کی بودید گفتید خاك بر سرت؟
من هم که تازه متوجه جریان شده بودم خندیدم و گفتم ؟ با خواهرم بودم نه با شما امیدوارم سوء تفاهم پیش نیاد
-آهان!
-بهتره دیگه از اب بریم بیرون سرما می خوریم ، من رفتم ، ببخشید اگه موجب ناراحتی شما شدم
-نه بابا خواهش می کنم
به همراه من از آب بیرون امد و کنار من روي ماسه هاي ساحل نشست و هر دو به بازي بچه ها نگاه می کردیم که من
از آرمان پرسیدم:
-اقا ارمان ، شما از کی اونجا بودید ؟
-کجا؟!
romangram.com | @romangram_com