#بغض_غزل_پارت_50
سهیل گفت : ا ا عجب نامردي عستی غزل ! من که همش طرفدار تو بودم و از تو محافظت می کردم ، حالا این طوري
می گی ، ایوالله بابا!
-نه بابا می خواستم اذیتت کنم
بعد مقداري شن و ماسه ریختم سرش که عسل ارام و زیر لب طوري که فقط من و رها شنیدیم گفت:
-غزل مگه مرض داري ؟ چرا اذیت می کنی ؟ دو دقیقه یه جا بشین می خوایم استراحت کنیم
من هم فرصت رو غنیمت شمردم و گفتم : اه نمی دونم این عسل چشه ، انگار وول وولک گرفته هی بشکون می گیره
، سهیل تو می دونی چشه ؟!
سهیل که متوجه منظور من شده بود گفت : خواهر توست من بدونم
عسل هم سریع گفت : غزل چرا دروغ می گی ؟ من گی بشکونت گرفتم؟!
-اي بر دروغگو لعنت!
عسل ارام گفت : غزل خدا خفه ات کنه ، واقعا که مسخره اي!
-سهیل ، عسل می گه خدا خفه ات کنه ، تو حرف نزن!
-من کی این حرف رو گفتم دروغگو؟!
سهیل لبخندي زد و به من گفت : اذیت نکن
-اي بابا ، خالی می بنده ، اصلا به من چه که دروغ می گه یا نه؟ اصلا رها پاشو بریم ، نیما تو هم بیا بذار این دوتا هر
چه قدر می خوان دروغ هاي هم رو واسه هم رفو کنند
نیما از حرف من تعجب کرده بود ولی پاشد و همراه من و رها اومد ، عسل که دست و پاش رو گم کرده بود با من من
کردن گفت:
-آقا سهیل باور کنید من چنین حرفی نزدم شما که می دونید این غزل چه اخلاقی داره از خودش حرف زیاد می زنه ،
romangram.com | @romangram_com