#بغض_غزل_پارت_49
بچه ها هنوز مشغول آب بازي بودند . من هم همه ي بچه ها رو هل دادم توي آب ، نمی دونم چی شد که یک دفعه
آرش را هل دادم وسط اب و سرتاسر خیس شد ، آرش با اکثر بچه ها صمیمی بود و این صمیمیتش به خاطر شوخی و
شادابی او بود . دقیقا برعکس ارمان که شخصی ارام و ساکت بود که البته این آرامی و ساکتی به ضررش تمام شد
چون همه ي بچه ها به دلیل اینکه مظلوم گیر اورده بودند تا توانستند توي آب خیسش کردند.
من و عسل خسته شده بودیم و از آب بیرون رفتیم . رها هم پشت سر ما بیرون اومد ، کنار دریا نشسته بودیم که
دیدیم همه ي بچه ها ریختند یر نیما و تو اب می زدنش . من و عسل هم دویدیم و دستش را گرفتیم و از توي جمع
بیرون اوردیم تا نفسی تازه کند، بعد ار ما سهیل امد تا ببینه نیما حالش چه طوره و هم خودش استراحتی کند، من هم
فرصت را غنیمت شمردم که کمی سر به سر بچه ها بگذارم و گفتم:
-می گم حقش بود می ذاشتیم نیما همون جا زیر دست و پاها بمونه مگه نه رها؟!
رها که تازه متوجه ي من شده بود گفت : چی می گی ؟ حواسم نبود!
-حواستون کجا بود ؟
-هیچ جا ، داشتم به بچه ها نگاه می کردم که آب بازي می کنند
-آره جون خودت ؟!
-منظورت چیه ؟
-هیچی بابا ، منظوري نداشتم ، می گم کاش می ذاشتیم نیما اون زیر بمونه و کتک بخوره
-آخه واسه چی ؟!
-همین طوري ، براي این که بهش بخندیم
نیما ارام و زیر لب در گوشم گفت : غزل خانوم من بعدا حال شما رو می گیرم
حالا تا بعد داداش خان!
دوباره با پررویی گفتم : می گم کاش همه الان بریزیم سر سهیل و بزنیمش می چسبه ها!
romangram.com | @romangram_com