#بغض_غزل_پارت_4
-خب اگه مژدگانی بدون پول می خواي باشه بگو.
-پیام داره میاد اینجا.
-خبر خوشت همین بود؟!
-داداش، میگم پیام داره از رامسر میاد تهران اون هم خونه ي ما!
-خب بیاد.
-وا! تو چرا این طوري می کنی؟
نیما انگار نه انگار که من حرف می زنم، به اتاقش رفت که لباسش رو عوض کند با تعجب از مامان پرسیدم: نیما چرا
اینطور کرد ؟
مامان گفت: چه طور کرد؟
-اصلا خوشحال نشد که پیام داره میاد.
-نه خیر مامان جان،سرکارت گذاشته.
-یعنی چی ؟
-یعنی اینکه من صبح بهش گفتم که پیام داره میاد و خبر تو دست دوم بوده.
نیما پشت سر ظاهر شد و گفت: نه مامان جان دست سوم بوده.
-مامان گفت: تو کی اومدي پایین؟
-همین الان.
-حالا یعنی چی دست سوم بوده؟
-آخه پیام هم خودش با من تماس گرفت و گفت که داره میاد.
من که دیدم نیما دستم انداخته عصبانی شدم و گفتم: نیما خان! واقعا بدجنسی!
romangram.com | @romangram_com