#بغض_غزل_پارت_28


استفاده کنه ؟ و ایشون کنار ساز از صداي زیباشون استفاده می کنن و این خودش یک هنر و یک استعداده فوق

العاده اس.

مهرشاد سکوت کرد و هیچی نگفت ولی آرمان به جاي او گفت : شما لطف دارید سرکار خانوم.

بعد رو به مهرشاد کرد و گفت : خوبت شد مهرشاد جان ، این برات لازم بود تا زیادي حرف نزنی ، یکی باید پیدا می

شد تا حال جناب رو بگیره ، دلم خنک شد.

مهرشاد گفت : اي وا به پا دلت از خنکی زیاد سرما نخوره آهوجون!

بعد رو کرد به بچه ها و گفت : من نمی دونم چرا این آقا آرمان این قدر خوش شانسه لامذهب، پیش همه ي دختر ها

مهره ي مار داره همیشه این دخترها منو یه خاطر این آقا ضایع می کنن.

من بی هوا سرم رو بالا آوردم و متوجه ي نگاه نافذ آرمان شدم ، هردو با هم سرمون رو پایین انداختیم و من هرچند

که از صحبت مهرشاد خوشم نیومده بود ولی گفتم:

نه خیر آقا مهرشاد ،سوء تفاهم پیش نیاد . من قصد اینکه شما رو ضایع کنم نداشتم فقط نظرم رو گفتم حالا هم با

اجازه تون من پیش دوستانم برگردم از این که در جمع شما بودم خیلی خوشحال شدم.

این رو گفتم و از پیش اونها به جمع دخترها پیوستم ، تمام این مدت زمان خودم رو بدجوري زیر بار نگاه هاي پنهانی

آرمان و نگاه هاي مظلومانه ي سهیل احساس کردم . نمی دونستم چطور باید از اون جمع فرار می کردم . نیما هم

متوجه ي حال من شده بود ولی کاري نمی توانست بکند به هر حال از این که از جمع آنها بیرون اومده بودم احساس

راحتی و آرامش می کردم.

به هر ترتیبی که بود مهمانی آن شب تموم شد و ما حاضر شدیم تا اینکه روز بعد به سمت رامسر حرکت کنیم در این

سفر سهیل هم همراه ما بود . براي فامیل او درست مثل نیما بود و همه او را دوست داشتند . من هم از اینکه سهیل در

این سفر همراه ما بود خیلی خوشحال بودم چون دوست نداشتم که با اون حال و روحیه اي که داشت تنها در تهران


romangram.com | @romangram_com