#بغض_غزل_پارت_26
-شما هم هی مارو یاد اون غول بیابونی بندازید.
نیما گفت : خب حالا ببخشید دیگه ، شما هم سریع بگو که زیاد یادشون نیفتید.
مهرشاد چشم هایش را بست و آرام گفت: این!
نیما متعجب گفت : این یعنی کی؟!
-این دیگه ، این آهو خانوم رو می گم.
-آقا آرمان ؟!
-آقا آرمان چیه؟ چرا توهین می کنی ؟ آهو خانوم!
همه ي نگاه ها به سمت آرمان جلب شد که علی گفت : آرمان راست می گه؟ تو مربیش بودي؟
آرمان گفت: آره نمک نشناس!
سهیل گفت : جدا؟
مهرشاد گفت : آره بابا، می بینید تو رو خدا از چه غولی من ویولون زدن رو یاد گرفتم ، اصلا حقیقتش اینه که اگه من
ویولون خوب می زنم همه اش از اون ته دلمه که خونه ، داغدیده است ، بیچاره جوون مرگ!
همگی زدیم زیر خنده که نیما دوباره پرسید : آقا آرمان یعنی شما ویولون زدن هم بلدید؟
-تقریبا
نیما گفت: هم ویولون ، هم گیتار ، هم صداي خوب کار دیگه اي هم بلدید؟
-گاهی وقتها پیانو هم می زنم.
سهیل با خنده گفت : ایوالله بابا، این همه هنر باهم ؟
مهرشاد با حسرت گفت : نه سهیل جان، همچنین نگو این همه هنر باهم ، من اگه مثل ایشون مایه دار بودم و از بچگی
خونمون این جور اسباب بازي ها بود ، استاد می شدم ، تو هم می شدي!
romangram.com | @romangram_com