#بغض_غزل_پارت_24


مهرشاد گفت: نه.

علی با اخم گفت : تو هم که انگار قرص نه خوردي ، پس اگر ذاتی بلد نیستی حتما مربی داشتی دیگه.

-اون که بله ، مگه بدون مربی می شه سازي به این سختی رو زد.

سهیل گفت: اما شما گفتید که دوره ي موسیقی رو نگذروندید.

-آره من گفتم ، ولی نگفتم که مربی نداشتم.

من گفتم : پس حتما مربی خیلی خوبی داشتید که این قدر سلیس و روان می زنید.

مهرشاد گفت: نه بابا کجا مربی خوبی داشتم . یه مربی مزخرفی داشتم که لنگه اش رو کسی نداشته ، خدا نصیب

گرگ بیابان نکنه همچین مربی رو.

مهرشاد پسر شوخ طبع و سرزنده اي بود ولی برعکس او آرمان خیلی آدم سخت و البته آرامی به نظر می اومد . با این

گفته ي مهرشاد من گفتم:

-چه طور مگه؟ شاید سخت گیر بوده ؟ درسته؟

-خانوم سخت گیر چیه ؟ مثل برج زهرمار بود لامذهب!

همه ي ما به حرفهاي مهرشاد می خندیدیم که سهیل پرسید : ویولون زدن رو ایتالیا یاد گرفتید؟

مهرشاد: بله، درسته، ولی تو رو خدا اون روزهاي مصیبت بار رو یاد من نیارید.

نیما گفت : به هر حال هرچقدر هم مربی بدي بوده ولی خوب ویولون زدن رو به شما یاد داده.

-نه بابا بی خود کرده من خودم استعداد داشتم می گید نه از آرمان بپرسید!مگه نه آقا آرمان ؟!

-چی رو ؟ چی شده؟

مهرشاد خندید و گفت: رفیق مارو باش، فقط براي خر خونی آفریده شده فقط واسه اینکه سرش رو ببره تو کتاب و

بیرون نیاره پدر سوخته!


romangram.com | @romangram_com