#بغض_غزل_پارت_23
-آره بچه هاي خیلی خوبی هم هستند.
بعد از من سهیل گفت: علی آقا، غزل جان پرسید دوره ي موسیقی رو گذروندن یا نه ؟ اون وقت شما رشته ي
تحصیلی اونا رو می گی.
با این حرف سهیل همگی زدیم زیر خنده که علی گفت: من چه می دونم ؟ اینا تازه سه ماهه که از ایتالیا برگشتن.
توي این سه ماه هم من اصلا فرصت دیدنشون رو درست و حسابی نداشتم ، بذارید برم صداشون کنم از خودشون
بپرسید.
علی این را گفت و رفت تا دوستانش و صدا کند ولی من از اینکه بخوام بین جمع آنها باشم زیاد راضی نبودم و همین
که اومدم برم علی صدایم کرد و گفت:
-بفرمایید غزل خانوم ، این هم دوستان ما اگر سؤالی، امضایی، عکسی، شماره تلفنی، چیزي می خواید دیگه خودتون
می دونید.
نیما و سهیل و مهرشاد به هواي گفته ي علی خندیدند. ولی آرمان خیلی سنگین سرش رو انداخته بود پایین و هیچ
نمی گفت ، من اصلا از گفته ي آخر علی اون هم جلوي دوستانش خوشم نیامد البته نیما و سهیل نیز دست کمی از من
نداشتند ولی براي حفظ آبرو مجبور بودند بخندند ، من هیچ سؤالی نمی کردم ولی سهیل به خاطراین که سکوت را
بشکند گفت:
-مهرشاد جان ، شما دوره ي ویولون زدن رو گذروندید ؟
مهرشاد گفت : نه.
با نه گفتن مهرشاد ، من و نیما و سهیل و علی با هم گفته ي او را تکرار کردیم و گفتیم:
-نه؟
مهرشاد از حیرت ما تبسمی بر لب راند و گفت : خب آره ، چرا تعجب می کنید؟
نیما گفت: یعنی وافعا خودتون ذاتی بلدید؟
romangram.com | @romangram_com