#بغض_غزل_پارت_19

را از اون عالم بیرون کشید و گفت:

-مثل اینکه خیلی عاشقه.

متعجب گفتم: منظورت کیه؟

-همون پسره که اون طرف ایستاده، تو می شناسیش؟

-آره چطور مگه؟

-هیچی همین طوري گفتم.

بعد از این من بچه اش را گرفتم و بغل کردم، اسم دوست صفورا آیسان بود، از همون اول دختر خوبی به نطرم اومد،

دختر زیبایی بود، شادي دخترش هم به خودش رفته بود. چون با پوست سفید و چشمانی سبز و موهاي قهوه اي فوق

العاده از نظر زیبایی شبیه آیسان بود. شادي بچه آرومی بود و از اینکه تو بغل من بود اصلا بی قراري نمی کرد و آروم

ایستاده بود. نمی دانم چرا حالم یه جوري شده بود، گریه عسل، اشک سهیل، صداي غمگین آرمان، خیلی بهم ریخته

بودم. مخصوصا بعد از شنیدن این قطعه از آرمان که می خواند:

دریا اولین عشق مرا بردي دنیا دم به دم مرا تو آزردي

دریا سرنوشتم را به یاد آور دنیا سرگذشتم را نکن باور

بغض هم چون بختک گلویم را می فشرد. نمی دونم چرا، ولی شادي را بغل کرده بودم و فشار می دادم بلکه بتونم دلم

را یه جوري آروم کنم، اون طفلک رو از بس فشار داده بودم سرخ شده بود. شادي مدام به یک جا نگاه می کرد و می

خندید. من هم نگاه او را دنبال کردم و دیدم نگاه او آرمان است و به هواي خنده هاي آرمان می خندد. نگاهی به

آرمان انداختم که با لبخند ملیح او مواجه شدم. آرمان سرش را پایین انداخت و ادامه داد:

باز هم آمدي تو بر سر راهم اي عشق می کنی دوباره گمراهم

دردا، من جوانی را به سر کردم تنها از دیار خود سفر کردم

صداي گرم و دلنشین آرمان باعث شد که بی اختیار نگاهم را به طرف سهیل سوق دهم، انگار شکست بزرگی در

romangram.com | @romangram_com