#بغض_غزل_پارت_16


-اي بابا جون ده تومنی چیه؟ ده هزار تومن.

-چی؟!

-ده هزار تومن.

عسل گفت: بابا جون، غزل یه خورده پر رو تشریف دارن، شما به دل نگیرید. ولش کنید، غذاتون رو بخورید.

بابا گفت: براي چی پررو؟ غزل جان براي چی می خواي؟

-می خوام براي عروسی مریم لباس بخرم.

-ده هزار چرا می خواي؟ بیست هزار بردار بابا جان تا بتونی یه لباس درست و حسابی بخري.

دهان همه باز مانده بود. عسل دیگر هیچ نگفت و من هم پدر را غرق بوسه کردم و از او تشکر کردم و بعد از تشکر

از مامان بابت غذا به اتاقم رفتم و قرار شد که فردا با عسل براي خرید لباس به بازار بریم. من هم از فرصت استفاده

کردم و با صفورا تماس گرفتم و از او خواستم تا همراه ما بیاید، من در حین خرید یک دست کت و شلوار دودي که

زیرش تاپ طوسی می خورد گرفتم. خیلی به من می اومد و از همه شیرین تر براي من این بود که نیما خیلی از لباس

من خوشش آمده بود و مدام از سلیقه من تعریف می کرد. وقتی با صفورا به بازار رفته بودیم، صفورا از من خواست تا

در جشن پایان تحصیلیش شرکت کنم، من و خانواده ام به این مهمانی دعوت شده بودیم و قرار بود تا روز پنجشنبه

یعنی سه روز بعد براي مهمانی صفورا به خونه پدرش برویم چون جمعیت زیادي را دعوت کرده بودند، مجبور بود

مهمونی رو خونه ي پدرش که همسایه ما بودن بگیرد. ما قرار بود پنجشنبه به رامسر بریم. به همین خاطر اعصاب من

به هم ریخته بود، چون نمی توانستم بین این دو یکی را انتخاب کنم. به هر حال وقتی نیما قول داد که ما جمعه حر کت

می کنیم و به رامسر می رویم کمی خیالم راحت شد که می توانم به هر دو خواسته ام برسم.

****

روز مهمانی رسیده بود مثلا مهمانی صفورا بود اما من دل تو دلم نبود. مدام این طرف و آنطرف می رفتم، ده تا لباس


romangram.com | @romangram_com