#بغض_غزل_پارت_145
به من بدید؟
بله به شما.
آرمان اینو گفت و درست در جیب کتش کرد و یم بسته کادو پیچ شده ي کوچک و یک پاکت نامه بیرون آورد و به
دست داد و گفت:
خواستم فردا بهتون بدم ولی فکرش رو کردم ك فردا سرتون شلوغه و بهترین موقع همین امشبه در ضمن می
دونستم که امشب دلتون صد در صد می گیره، گفتم شاید وجود اینا آرومتون کنه.
با گفتن این حرف پاشد و به سمت در رفت که صدایش کردم و گفتم: آقاي آرمان اینارو کی به شما داده؟
نامه رو باز کن و بخون، خودت متوجه می شی.
خواست که بره اما دوباره صدایش مردم و گفتم: اقا آرمان ببخشید؟
به سمتم برگشت و گفت: امر دیگه اي با من دارید؟
خواهش می کنم ، اما می خواستم بدونم منظورتون از اون فر کیه؟
یعنی نمی دونی؟
من پاك گیج شدم ماجراي این فرد و حتی ماجراي این که می گید دلیل این که جمع رو ترك کنید با دلیل من یکی
است.
آرمان سرش رو به سمت آسمان کرد و گفت: آسمون میلان هر چند پر ستاره هم باشه نمی تونه درد این شب رو
براي سهیل کم کنه، آرش برادر منه همون طور که عسل خواهر شماست. ولی دل هر دوي ما پیش دل یکی دیگه
است که ما رو پایبند به یه قولی کرده که وفاداري به این قول و راز ، از مردن هم واسه ما سختر شده، واسه من و شما
و مهرشاد و پیام.
آرمان بعد از این حرف بی توجه به من داخل ساختمان برگشت، باورم نمی شد که آرمان هم از این ماجرا مطلع باشه.
بد حالی شده بودم همه ي حواسم به سمت آرمان جمع شده بود او هم خیلی ناراحت بود ولی چرا من تا حالا متوجه
romangram.com | @romangram_com