#بغض_غزل_پارت_143
آره دخترم، مثلا بله برون خواهرته باید خوشحال باشی.
به جاي من مامان جواب داد: اقاي نواصري غزل از اینکه عسل می خواد از این خونه بره دلگیره و از الان احساس
دلتنگی می کنه، باید بهش حق بدیم چ.ن خیلی به خواهر و برادرش وابسته است. برادرش هم که اگر خدا بخواد تا
چند وقت دیگه می ره سر خونه زندگیش و تو خونه تنها می شه.
از اینکه مامان نجاتم داده بود خوشحال بودم و لبخندي زدم و با سر حرف هاي مامانو تصدیق کردم. اقاي نواصري
خندید و گفت: براي چی ناراحتی؟ این که ناراحتی نداره، باید خوشحالم باشی، راه واسه ي تو هموار شده و با خیال
راحت زندگی می کنی.
منظورش رو نفهمیدم ولی با این گفته همه زدن زیر خنده. نمی دونم چرا میان اون همه آدم از خنده آرمان دلگیر
شدم و با ناراحتی نگاهش کردم ، اون بیچاره هم سریع خودشو جمع و جور کرد و دیگر نخندید.
آقاي نواصري اصرار داشت که عسل باید یک بار دیگر توي جمع جواب بله رو بگه تا خیال همه راحت باشه و گرنه
انگشتر رو دستش نمی اندازم، عسل هم خیلی خجالت می کشید ولی وقتی بابا با نگاه به او فهماند که این کارو بکند
آروم و با اجازه گرفتن از مامان و بابا بله رو در جمع اعلام کرد، صداي دست زدن ها بلند شد و خانوم نواصري انگشتر
رو به انگشت عسل کرد و شال شیري رنگی رو به سرش انداخت با هر کاري که در این مجلس انجام می شد روحیه ام
رو بیشتر می باختم دیگر طاقت ماندن در این مجلس رو نداشتم، رئوف ضبط و روشن و صدایش رو هم زیاد کرده
بود ، سرم درد گرفته بود وقتی نگاه مهربان و معنی دار آرش و با نگاهی در جواب از عسل دیدم سریع بلند شدم و به
حیاط رفتم. وارد حیاط که شدم احساس کردم راحت تر میشه نفس کشید و هواي داخل خونه بد جوري نفس گیر
شده بود آخیش بلندي گفتم و روي پله ها نشستم و نگاهی به اسمان انداختم ، پر بود از ستاره آروم با خودم گفتم:
یعنی توي این شب غمگین الان آسمون میلان هم این طوري پر از ستاره است.
صدایی جوابم رو داد . گفت: اگر آسمون میلان ستاره نداشته باشه ولی دل یه نفر هست که پر از ستاره است و منتظر
لطف خدا.
romangram.com | @romangram_com