#بغض_غزل_پارت_130


-خوب حالا سعی می کنم ببخشمت ولی واسه یه موضوع دیگه ابدا نمی بخشمت.

-چه موضوعی ؟

-خودت رو هم بکشی نمیگم و نمی بخشمت.

-من که تعجب کرده بودم با دلهره گفتم : تو رو خدا سهیل چرا منو نمی بخشی ؟

-واسه ي اینکه یک ساعت داري حرف می زنی ولی هنوز سلام نکردي.

-خنده ام گرفته بود هم به حرف هاي سهیل هم به کارهاي مامان اینا ، مامان مرا بلند کرده بود و روي پاش گذاشته

بود ، عسل دستم رو توي دستش گرفته بود و نیما هم هردم می بوسیدم . اصلا نمی تونستم درست صحبت کنم سهیل

هم متوجه شده بود و گفت:

-اونجا خبریه ؟ مثل اینکه دور و برت شلوغه.

-آره بابا ، دیوانه ام کردن.

-براي چی ؟

-حدس بزن.

-این که حدس زدن نداره براي اینکه دانشگاه قبول شدي خوشحالن ؟

-تو از کجا خبر داري ؟

-مگه واقعا قبول شدي ؟!

-پس تو از کجا حدس زدي مامان اینا براي چه خوشحالن ؟

-همین طوري یه چیز پروندم ، یعنی در واقع آرزوم رو گفتم.

-زیاد آرزو به دل نمون ، حدست درسته.

-جون سهیل راست می گی؟!


romangram.com | @romangram_com