#بغض_غزل_پارت_129
-سور شما جداست آقا آرمان به خاطر خبر خوشی که بهم دادید ، هیچ وقت این تماس تلفنی رو فراموش نمی کنم.
-به هر حال امیدوارم موفق باشید بیشتر از این وقت شما رو نمی گیرم.
-نه خواهش می کنم ، لطف فرمودید.
-آهان ! راستی یادم رفت بگم.
-چی رو ؟
-هیچی الان با سهیل تماس بگیرید و خبر رو بهش بدید ، خیلی خوشحال میشه.
-حتما ولی گفته تا زمانی که خودش نگفته ما تماس نگیریم اما در هر صورت ممنونم.
-بعد از خداحافظی با آرمان زنگ خونه به صدا در اومد و همزمان دوباره تلفن زنگ خورد ، عسل در رو باز کرد ، نیما
پشت در بود ، از پشت اف اف عسل نتیجه رو از او پرسید ولی نیما نگفت و خواست که به بالا بیاید من هم گوشی
تلفن رو جواب دادم:
-بله بفرمایید.
-سلام تبریک می گم خانوم مترجم.
وقتی صداي سهیل رو شنیدم از فرط خوشحالی کپ کرده بودم و نمی تونستم حرف بزنم ، نیما هم با جعبه شیرینی
وارد شده بود و جیغ خوشحالی مامان و عسل به هوا بلند شده بود ، سهیل دوباره گفت:
-اونجا چه خبره که دلت نمی آید حرف بزنی ؟
-باورم نمی شه که تویی ، خیلی خوشحالم صدات رو میشنوم.
-انتظار نداشتی زنگ بزنم ؟
-نه.
-نه و نکمه ، دختره ي پررو ، مگه من رفتم قراره شما رو فراموش کنم که نخوام زنگ بزنم ؟
-ببخشید، چرا عصبانی میشی ، منظوري نداشتم.
romangram.com | @romangram_com