#بغض_غزل_پارت_113
قبول کنم ، گفتم:
-براي آقاي نواصري زحمت می شه.
آرمان در جواب به جاي سهیل گفت : مطمئن باشید اگر زحمت میشد قبول نمی کردم
مهرشاد خندید و گفت : آره بابا ، آهو خانوم ما کارش همینه ، ولی خدا بهتون رحم کنه من از خدا براي شما صبر
جزیل را خواستارم ، الهی که خدا به شما طاقت فراوان عنایت بفرماید تا بتوانید در این مدت آرمان غول بیابونی رو
تحمل فرمایید ، الهی آمین.
همه زدیم زیر خنده ، به کنار ماشین رسیده بودیم و از هم خداحافظی کردیم و سوار ماشین سهیل شدیم و برگشتیم .
در راه برگشت چند بار برمی گشتم و به گیتار که صندلی عقب بود نگاه می کردم که سهیل گفت:
-چرا اینقدر نگاهش می کنی ؟
-آخه دوستش دارم
-گیتار رو
-آره آخه تو بهم دادي واسه ام خیلی عزیزه
-شرمنده نکن دیگه بابا
-نه جدي می گم
-خب حالا ، در هر صورت قول بده رفتی خونه اول خودت بازش کنی ، تنهاي تنها ، باشه ؟
-خب مامان اینا دستم می بینن
-مامانت می دونه که من برات گیتار گرفتم خیالت راحت . ولی جعبه رو که خواستی باز کنی تنها باز کن ، باشه ؟
-باشه چشم ، راستی سهیل ؟
-جانم!
-شب خوبی بود ، خیلی خوش گذشت هر چند ناراحتم که داري می ري ولی براي امشب ازت ممنونم
romangram.com | @romangram_com