#بغض_غزل_پارت_111

-آره می دونم ولی تو زیادي قسم می خوري . تو مثلا قول داده بودي که از پیش ما نمی ري ولی زیر قولت زدي و

داري می ري

-باور کن زیر قولم نزدم . می گم برات ، قسم می خورم

-دیگه باور نمی کنم

-آخه به چی قسم بخورم که باور کنی

-اگر راست می گی به اون کسی که تو دنیا بیشتر از همه دوسش داري ، به جون اون قسم بخور که اگر زیر قولت

بزنی یعنی این که مرگ و زندگی اون برات اهمیتی نداره

-به هر چی تو بگی قسم می خورم

-به هر چی که خودت می خواي قسم بخور

-جون اون کسی که همه ي امیدمه برات قسم می خورم تا که باور کنی ، خوبه؟

-آره خوبه

-به جون غزلم که تنها امیدمه برات قسم می خورم که دروغ نمی گم

نمی دونستم باید چه کار کنم ، گریه ام گرفته بود . هیچی نگفتم ولی فقط با نگاهم به او فهموندم که قسمش رو باور

کردم . بعد آرمان و مهرشاد رو صدا کرد که به کنکار ما بیاید . ساعت حدود هفت بعدازظهر بود که سهیل شام رو

سفارش داد ، مهرشاد روش نمی شد به چشم هاي من نگاه کنه ، همون طور که سرش پایین بود گفت:

-غزل خانوم تورو خدا ببخشید ، معذرت می خوام ، به خدا اصلا حواسم نبود

-نه خواهش میکنم شما که تقصیري ندارید

آرمان گفت : این مهرشاد عادت داره همیشه گند بزنه ، اي گندت بزنند

سهیل گفت : خب بابا شما هم ول کنید . به هر حال باید بهش می گفتم دیگه حالا یک دفعه شد

قبل از اینکه شام رو بیارن مهرشاد گفت : سهیل سورپرایزت رو بهش نشون نمی دي ؟

romangram.com | @romangram_com