#بغض_غزل_پارت_110
بهترین سنگ صبور منی
-بس کن نمی خوام بشنوم
خواستم برم اما دستم رو کشید و نشوند : غزل ازت خواهش می کنم
-تو به من دروغ گفتی
-غزل من باید برم مجبورم که برم خواهش می کنم بفهم
-واسه ي چی ؟ می خواي از کی فرار کنی ؟ از خودت ؟ از عسل ؟ از من یا از آرش ؟
-به خدا از هیچی و هیچ کس ، من و مهرشاد به سفر می ریم و برمی گردیم .باور کن
-باشه باور می کنم
-طعنه نزن غزل ، بذار برم . به خدا همیشه باهات تماس می گیرم ، واسه ات نامه می دم . اینجا آرمان هست پسر
خوبیه اون هم مثل من
-اون یه غریبه است تو چطور حاضر می شی این طور بگی اون هم در مورد من ؟ تو واسه ي من همه چیزي سهیل ،
اون وقت خودت رو با آرمان مقایسه می کنی ؟ من با تو بزرگ شدم چرا متوجه نیستی ؟ این آرمان که می گی داداش
آرشه اون کسی که زندگیت رو از بین برد
-نه این فکر رو نکن ، زندگی منو آرش از بین نبرد ، خودم از بین بردم
-بس کن سهیل ، دیگه تمومش کن ، چقدر خود کم بینی آخه چقدر ؟
-تو باز هم داري اشتباه می کنی ، من دارم براي یک کار ضروري می رم ، به خدا قسم می خورم اگر خدا بخواد برمی
گردم.
-اگه خدا بخواد ؟
-خب اگه خدا نخواد که هیچ کاري انجام نمی شه
romangram.com | @romangram_com