#بغض_غزل_پارت_107
-آهان متوجه شدم ، چشم می بندم فقط شما عصبانی نشو.
سهیل براي اینکه من رو از تعجب بیرون بیاره گفت : همون شب مهمونی صفورا شماره آرمان و مهرشاد رو گرفتم .
براي اینکه بعدا بخوام پیش اونا ساز زدن رو یاد بگیرم.
-تو که خودت بلدي گیتار بزنی.
-آره ولی دوست دارم ویولن زدن رو هم یاد بگیرم . الان هم تو رو اینجا آوردم که اگر اشتباه و بد زدم و کسی
خواست مسخره ام کنه تو جلوشون بایستی.
خنده ام گرفته بود ، دوباره ادامه داد : در فاصله سه چهار روزي که آقاي نواصري پیش ما بودند من با آرمان خیلی
صمیمی شدم با مهرشاد هم در این سه چهار روز اخیر رفیق شدم . بچه هاي خوبی هستن ، خلق و خوي شاد و البته
پاکی دارن.
-بله متوجه هستم ، خوشحالم که از تنهایی دراومدي.
آرمان نگاهی به من کرد و گفت : غزل خانوم ، من از سهیل خواستم تا شما رو اینجا بیاره.
-دلیلش رو قبلا بهتون گفتم ، کنار دریا اگه یادتون بیاد
-کدوم دلیل ؟
-به دلیل این که بهتون گفتم شما خوب منو درك می کنید و سنگ صبور خوبی هستید.
-آهان یادم اومد ، شما لطف دارید
-نه تعارف نمیکنم ، تو این مدت با سهیل خیلی صمیمی شدم پسر دوست داشتنیه ، اون به من گفت که تنها سنگ
صبورش شما و نیما برادرتون هستید ولی باز هم بعضی از حرفایی رو که به شما می زنه رو نمی تونه به نیما بزنه ، من
هم حرفش رو تصدیق کردم و ازش خواستم شما رو به اینجا بیاره ، در ضمن این مهرشاد رو که می بینید یه نفر لنگه
ي من و سهیله ، فقط از بچگی زیاد حرف می زنه وگرنه تو دلش هیچی نیست ، بچه پاك و صاف و ساده ایه در ضمن
رفیق راز نگه دار و با معرفتیه . من الان بیست و چهار ، بیست و پنج ساله که باهاش رفیقم یعنی از موقعی که به دنیا
romangram.com | @romangram_com