#بغض_غزل_پارت_10


موندم. من هم که دیدم هیچ کدام از سوال ها را بلد نیستم سرم رو گذاشتم روي میز و خوابیدم.حدود یک ساعت بعد

مراقب امتحان ها بیدارم کرد و گفت:

-دخترم خوابت برده؟

-ببخشید،حواسم نبود.

-حتما دیشب تا دیروقت بیدار بودي؟آخه دختر خوب آدم که شب کنکور درس نمی خونه که فرداش سر جلسه

خوابش ببره.

-ببخشید،معذرت می خوام.

اون طفلک فکر می کرد من از اون بچه درس خون ها هستم.من هم هیچی نگفتم و گفتم بگذار خوش باشه. وقتی

دیدم اگر بخوابم بیدارم می کنند تصمیم گرفتم خودم رو سرگرم کنم،قلم رو برداشتم،یکی یکی با انواع و اقسام

ده،بیست،سی، چهل و آش ماش بیرون باش و ... گزینه ها رو پر کردم و بعد رفتم پاسخنامه رو تحویل دادم و بیرون

رفتم.با دیدن اون مدل سوال ها براي همیشه دور دانشگاه رو خط کشیدم چون هیچ وقت فکر نمی کردم که بتونم به

این سوال ها پاسخ بدم.حالا تازه چه رشته اي هم شرکت کرده بودم،رشته اي که اصلا ازش سر در نمی آوردم.به قول

دایی پیام غزل نمی تونه به زبون مادري حرف بزنه اون وقت گروه زبان خارجه شرکت کرده.

وقتی ماشین نیما رو از اون طرف خیابون دیدم قیافه ي خسته اي به خودم گرفتم و با حالت کسلی و خستگی به سمت

ماشین رفتم.نیما طفلک هم تا من رو دید سریع پیاده شد و در ماشین رو باز کرد و من نشستم،بیچاره کیک و آبمیه

هم برایم گرفته بود تا با خوردنش نیرو بگیرم،سریع گفت:

-خب آبجی جونم بگو چی کار کردي؟

-واي داداش مگه نمی بینی خسته ام!؟

-می دونم عزیزم،ولی دل تو دلم نیست.بگو چی کار کردي.بگو دیگه؟


romangram.com | @romangram_com