#بغض_غزل_پارت_11
-یعنی این قدر واسه ات مهمه؟
-آره عزیزم از همه چی واسه ام مهمتره.
وقتی دیدم که نیما این قدر به فکرمه و نگرانه از خودم خجالت کشیدم ولی خوب چه می تونستم بکنم در حالی که
هیچ کدام از سوال ها را انگار به چشمم هم ندیده بودم.گفتم:
-راستش داداشی، خیلی سخت گرفته بودن.
-قرار نیست که سوال کنکور آسون باشه عزیزم!
-خب می گی من چیکار می کردم با اون همه سوال. اصلا کلافه شده بودم.
-خب، حالا همه رو نوشتی یا نه؟
-آره نوشتم.
-جون داداشی نوشتی؟!
-وا! چرا تعجب می کنی؟ خب نوشتم دیگه.
-همه رو با فکر نوشتی؟
-مگه بدون فکر هم میشه؟
-بابا ایول. من با این همه هارت و پورت نتونستم همه سوالاي کنکور رو جواب بدم.
-خب دیگه ما اینیم.
-خب تو رو جو نگیره تا جواب کنکور بیاد ببینیم چیکار کردي.
آن روز تو خونه همه در مورد من و کنکور من صحبت می کردند، من هم که اصلا حوصله نداشتم رفتم تا بخوابم. فقط
فکر من این بود که امتحان کنکور یا به قول من امتحان بهانه را داده بودم و تمام شده بود و الان دیگه براي رامسر
رفتن هیچ بهانه اي نبود. آخه مرداد ماه عروسی مریم دختر خاله ام بود و من دوست داشتم حداقل ده روز قبل به
آنجا برم و کنارشون باشم و کمکشان کنم. دیگر بعد از کنکور تمام فکر و ذکر من و غزل به دنبال خرید لباس و این
romangram.com | @romangram_com