#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_77


فرهاد ـ حالا من چه غلطي بكنم؟

مهسا ـ غلطو كه بعد از عقد بكن؛ ولي حالا نياز به يه كم ناز خري و سوپر من بازي حضرت آقا داره.

فرهاد ـ مثلا چطوري؟

مهسا ـ خيلي راحت، عزيزم اين جا تهرونه؛ يعني شهري كه ...

زيرچشمي چشمك نامحسوس مهسا رو به خودم ديد زدم و با مغز در حد نامعلوم خنگ تو اين مسائل ارور دادم كه يعني چي تو مخ اين ناقص العقل كنار دستم رژه ميره؟





***

روي صندلي ماشين خودمونو جاسوسانه پايين كشيديم. يه چيزي اين وسط جور در نمي اومد. با تموم حرصي كه تو بيست و دو سال زندگي از خودم سراغ داشتم به وسيله انگشتاي شست و اشارم گوشت بازوي مهسا رو چنان پيچوندم كه بيچاره از كبود اون ورتر شد و من تونستم با خيال راحت به فيلم زنده رو به روم نگاه كنم.

ـ زهرمار، چه مرگته؟

ـ كي وسط يه ماموريت مهم تا حالا چيپس زهرمار كرده با اون خش خشش كه تو دوميش باشي؟

ـ عذر مي خوام كه داشتم تو ماموريت امنيتيتون اختلال ايجاد مي كردم. آخه نفهم، تو ماشينيم ديگه.

ـ واي، واي، واي مهسا بيرون اومدن.

ـ ميگم ماسته، تو بگو نه. عينهو گاو داره سوار ماشين ميشه. نكرد اين نسترنو سوار كنه. من موندم اين دختره از چي اين نره خر پاتابوتي خوشش اومده؟

ـ خب بچم خوش تيپه.

ـ پسر آقا تقي سوپر ماكت سر خيابون خاتون اينا هم انقده خوش تيپه ذليل مرده، من برم عاشقش بشم؟

ـ از تو بعيده تا حالا نشده باشي.

ـ كوفت.

romangram.com | @romangram_com