#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_76
ـ حالا اين نره خري كه مي خواد بره خواستگاري نسترن كي هست؟
مهسا دوباره دم گوشم گفت:
ـ نه بابا، جواب داد.
ـ فكر كنم گفت: "دكتر تيموري، دكتر طهموري ..." بالاخره يه چي تو اين مايه ها.
فرهاد ـ اون تيموري نكبت كه ...
مهسا ـ كه چي؟ مشكل داره؟
فرهاد كمرشو كوبوند به پشتي مبل و با حرص چشم غره وار رو به ما گفت:
ـ مشكل اينه كه مشكل نداره.
مهسا ـ اون وقت اين جور دكترايي تو بيمارستان شمان و من بايد بترشم؟ حقته كه نسترن زن ...
فرهاد ـ مهسا يه كلمه ديگه حرف بزن، ببين چطور چار تا استخون دستم تو فكت خرد ميشه.
مهسا ـ ايـــــــــش، حقت بود نمي گفتيم بهت تا هي دست دست كني و كارت عروسي تيموري جون و ...
فرهاد ـ مهســــــــــا!
مهسا ـ درد بي درمون و مهسا. خب به ما چه كه انقده شلي؟ خب يه تكوني به خودت بده. دختره كه هنوز به اين يارو جواب درست حسابي نداده، خب تو هم تو اين فرصت يه گلي به سر واموندت بگير.
ـ اينو راست ميگه بچه. خب قربونت برم هنوزم دير نشده. يه كاري كن. تو مي توني، تو آرزوي خيليا هستي. نسترن بايد خل باشه كه با پيشنهاد جنتلمنانه ی تو مخالفت كنه.
مهسا ـ مثلا همين پرستو چقده خودشو هلاك كرده واست؟ پس بدون تو قدرت عاشق كردن دخترا رو داري.
ـ اينم راست ميگه.
فرهاد ـ اين نياز به تاييد نداره كه دم به دقيقه راست ميگه راست ميگه واسم رديف مي كني.
مهسا ـ چشم نداري ببيني يكي تحويلم مي گيره؟
romangram.com | @romangram_com