#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_74
مهسا ـ آ قربون آدم چيز فهم كه ميشه همه جوره روش حساب كرد.
ـ تو بگو نسترن، اين ماست ما يه كم خودشو نگرفت؟
نسترن ـ چرا خب، يه كوچولو رفتارش بهتر شده. ديگه عينهو سگ پاچه نمي گيره.
مهسا ـ آبجي داري در مورد عمو جان ما دو تا حرف ميزنيا، حاليته؟
نسترن ـ دروغ ميگم بگو دروغ ميگي! انقده اخماش تو همه كه من حس دين مي كنم به عزرائيل، وقتي با دكتر مقايسش مي كنم. وقتي مياد تو بخش سوپروايزر هم دست و پاش ويبره ميره، من كه از اول باهام لج بوده كه ديگه جاي خود دارم.
مهسا ـ چه دستي دستي عمو ما رو گاد آو وار كرد.
ـ دركت مي كنم نسترن. وقتي جدي باشه زيادي اعصاب خرد كنه. اون تو جمعاي ما بيشتر باحاله و اين جنبه از شخصيتش يه كوچولو واسه ما غير متعارفه.
مهسا ـ ترانه صد بار گفتم روزاي بعد از اين كه كتاب مي خوني لطفا حرف نزن. ايــــــــــي، حالم به هم خورد. بابا خاكي باشين. نشستيم اين جا دور هم يكيو از درد بي شوهري نجات بديم. هم فكري كنين جا پردازش به لايه هاي شخصيتي اين فرهاد زنگوله پا تابوت.
نسترن ـ مهسا بي شوخي من فكر نمي كنم اين عموی شماها اصلا به من حسي داشته باشه.
ـ داره، مني كه يه عمر پيشش زندگي مي كردم مي دونم حس داره.
مهسا ـ نسترن اين ماست قرار نيست تا تو يه غلطي بكني تكوني به خودش بده.
نسترن ـ منظورتو بگو.
مهسا ـ آهان، ماها امروز تو خونه چو مي اندازيم كه خانوم خانوما يه خواستگار همه چي تموم پاش وايساده. فرهاد هم رگ گردن باد كرده نفس كش گل به بغل امشب نه فردا شب دم خونتونه.
نسترن ـ نه، به خدا زشته، حالا اين فرهاد فكر مي كنه خيلي مي خوامش.
مهسا ـ نه كه نمي خوايش!
نسترن ـ خب ... خب خواستن كه ... چطور بگم ...
مهسا ـ نگو شما، دردتو حس مي كنم؛ فقط يه كوچولو نقش بازي كن. شاد و شنگول تر از هميشه جلوش باش. الكي الكي با تلفن حرف بزن، بگو و بخند.
ـ مهسا هر چيش مزخرف باشه، مسایل راهيابي به دل آقايونو خوب فوت آبه. تجربه ثابت كرده مهسا تئوري معركه اي واسه رسيدن به پسرا داره كه نه سيخ بسوزه نه كباب.
romangram.com | @romangram_com